نوید آبادانی Navidabadani.ir

وبلا گ متعلق به شرکت نوید ابادانی است

نوید آبادانی Navidabadani.ir

وبلا گ متعلق به شرکت نوید ابادانی است

نوید آبادانی

تو نباشی

تو نباشی بهار زیبا نیست

گردش روزگار بر پا نیست

گر تو خورسید را خبر نکنی

انتظار طلوع فردا نیست

گر نتابی تو نور بر دل شمس

نور خور شید هم هویدا نیست

گر تو از ماه روی بر تابی

جنبشی در میان در یا نیست

گر تو بر چشمه ها نظر نکنی

آب جاری به رود پیدا نیست

گر نباشی تو در صدف پنهان

گوهری در نهاد دریا نیست

آسمان و زمین و هرچه در اوست

بی زبان تو ذکر گویا نیست

نخورد تا عصای تو بر نیل

ساحلی بر غریق پیدا نیست

دم گرم تو گر نبود بجای

هیچ جانی به روح عیسی نیست

آفتاب جهان سیه شود آنروز

کاسمان یاد روی رویا نیست

 

نخل سر بریده

دیشب سر مهربان نخلی خم شد

بر عدل علی تیغ جفا خاتم شد

تیغی که زدست جهل فرمان میبرد

فرقی بشکافت و خجل از عالم شد

کابین عدو خون عدالت گردید

بازیچه دستش پسر ملجم شد

زهری که شرر به جان خود میپرورد

بر زخم سری نشسته و مرهم شد

زینب که فلک برای او غم ها داشت

در داغ پدر صاحب این ماتم شد

در کوفه یتیمانبه تکاپو بودند

چشمان در انتظارشان پر غم شد

حیات جاوید


آنروز که تو آمدی

آنروز زمین بارش خورشید گرفت

ارض و فلک هم حیات جاوید گرفت

فلک ماوا

/**/

 

آسمان شوری به دل برپا نمود

گوهری را در زمین پیدا نمود

عطر پاکش عرش را پر کرده بود

صد صدف را جای صد در کرده بود

چشم ها از دیدن او خیره شد

چهره خورشید هم شرمنده شد

شه چراغی رو به سوی نور داشت

او نگاهی بر کرانی دور  داشت

من دلم ا زداغ او شد غم فشان

نو بهارم را فلک کرده خزان

 

صد ملک  از وصل او  پروازکرد

شادیش را در  فلک آغازکرد

او ز عرش آمد زمین ماوا نبود

جای او افلاک بود اینجا نبود

بارش خورشید

 

باز باران

بارش غم بارش شمشیر ماتم   باز هم ماه محرم

سم اسبان             

    گرمی صحرای سوزان                    

    غرش شمر ستمگر

آتشی بر خیمه انداخت

من سپهدار امیرم          او خدای این زمین است    رهبری والاترین است                             او امیر المومنین است                   حکم بیعت باشد امروز

ظلم و بیداد و منیت آسمان را تیره تر کرد    بارش چندین ستاره چشم ها را خیره تر کرد

هیچ کس باور نمیکرد    آفتابی سر بریدند

حنجر خورشید را با       خنجر جهلی دریدند

   زینبی با صد ترانه        با سرودی جاودانه

بر سر بیداد ها تاخت او زبانی چون پدر داشت     در دلش داغ پسر داشت

او ز پشت تلی از خاک    دید یاسش سر بریدند 

 در میان بهت و ماتم     گردن اکبر بریدند...

باز باران باز هم ماه محرم

بارش غم

 

باز باران

 بارش غم بارش شمشیر ماتم 

 باز هم ماه محرم

سم اسبان              

   گرمی صحرای سوزان                     

   غرش شمر ستمگر

آتشی بر خیمه انداخت

من سپهدار امیرم          او خدای این زمین است

   رهبری والاترین است                             او امیر المومنین است                  

 حکم بیعت باشد امروز

ظلم و بیداد و منیت آسمان را تیره تر کرد    بارش چندین ستاره چشم ها را خیره تر کرد

هیچ کس باور نمیکرد    آفتابی سر بریدند

حنجر خورشید را با       خنجر جهلی دریدند

زینبی با صد ترانه        با سرودی جاودانه

بر سر بیداد ها تاخت

 او زبانی چون پدر داشت   

 در دلش داغ پسر داشت

او ز پشت تلی از خاک    دید یاسش سر بریدند

در میان بهت و ماتم     گردن اکبر بریدند...

باز باران باز هم ماه محرم

بارش غم

باز

هجرتی نو

ببار ابرطراوت از این گلستان رفت

ترنم و غزل از دانه های باران رفت

کسی که سایه خود را به آفتاب رساتد 

از این سرای شب آلوده نور باران رفت

کسی که رفع عطش را به کام آب رساند

برای آب حیات سوی رب جانان رفت

کسی که روح بلندش پر پریدن داشت

برای وصل به اوج فلک چه پران رفت

کسی که گام بلندش غم رسیدن داشت

برای دیدن جانان  هم او شتابان رفت

کسی که زهد و قناعت چراغ راهش بود

خوش آرمید به تابوت نور آسان رفت

کسی که اوج فلک پست جایگاهش بود

چنان نمود که تا جایگاه جانان رفت

کسی که چشم براه محبت یار است

ز بهر دیدت جانان به عرش خندان رفت

کسی که آمدنش فصل سبز رستن بود

برای وصل به باران عشق یزدان رفت

نمرده است به خورشید هجرتی نو داشت

به روز واقعه با قلب پر ز ایمان رفت


در آغاز ماه محرم یادش گرامی





چشم در چشم آفتاب


        چشم در چشم آفتاب



بارش خورشید



ستون آسمانها ریخت آفتابی بر زمین افتاد

حسین از روی زین افتاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد