صدای ماندگار
ای صدای ماندگار
ای چراغ زندگانی
ای فروغ روزگار
ای که اندر صدفت بود
گهر صد نه هزار
سبزیت جامه ی صد باغ شده
به ز بهار
ای صدای ماندگار
ای چراغ زندگانی
ای فروغ روزگار
ای که اندر صدفت بود
گهر صد نه هزار
سبزیت جامه ی صد باغ شده
به ز بهار
یاد آن عاشق شاهنشه ابرار بخیر
یاددلداده هفتادو دو دلدار بخیر
یاد آن گنج نمایان نهانخانه عشق
یاد آن در گراتقدر گهر بار بخیر
یاد آن پیرغلام در میخانه ی عشق
یاد یادآور عباس علمدار بخیر
یاد آن مشعل نورانی ظلمتکده ها
خاطر ماه منیر شب ده چار بخیر
یاد آن پیر غلام پدر فضل و ادب
یاد یادآور آن پیر وفادار بخیر
محرم کو چراغ محفل تو
حسین جان کو گدای سائل تو
محرم با نوای او عجین بود
دل ما با صدای ام غمین بود
فرزند هنر فرزند پدر
من به سر چشمه خور شید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
یاد و خاطره مرحوم حاج چراغعلی صفایی گرامی باد.
هر کسی نغمه خو خو اند از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خوشتر آن نغمه که مردم بسپارند بیاد.
تقدیم به روح پدرم
آوای خورشید
نوای او نوایی آشنا بود صدایی از سکوت لحظه ها بود
صدای غنچه های لب گشوده سرود بلبلان بر شاخه ها بود
به ظهر روز عاشورای خونین صدای بارش خورشید ها بود
ز بعد انتظاری سخت وشیرین صدای اقرء از غار حرا بود
به روی لوح دل چون لغزش نی همیشه ورد او ذکر و دعا بود
پی رسوایی جهل و منیت طنین خیزران بر غنچه ها بود
در آن شام غریبان و اسیران نوای نی به روی نیزه ها بود
برای زین آب در بزم اغیار کلید رویش گلواژه ها بود
در آن تفتیده روز گرم و سوزان ترنم های باران در هوا بود
در آن عصر سکوت و بی صدایی نوا از حنجر آلاله ها بود
صدایی از گلوی مرتضی بود بلی ویران گر کاخ جفا بود
نوید صوت داوود نبی داشت چه میگویم همان صوت خدا بود
صدایی آسمانی و رسا بود همی جاری زسفلی تا سما بود
یاد پیر غلامان ابا عبد الله الحسن گرامی باد
من نگویم که بی قرار توام دل تجهیز و ولو هم غم داشت
همه برجها خمیده شدند خشک کن هم به دل کمی نم داشت
تانک ها از ذخیره وا ماندند شعله از قلب کوره ها رم داشت
ظرف ها زخم کهنه وا کردند آب دزیا نیاز مرهم داشت
گرچه صبر دل تو بسیار است آسمان شکیب من دم داشت
بی تو ابلیس در دلش خندید صد شکایت ز دست آدم داشت
یاد آن عاشق شاهنشه ابرار بخیر یاد آن ماه منیر شب ده چار بخیر
یاد آن چهره نورانی و قلب محزون یاد یاد آور عباس علمدار بخیر
سکوت لحظه های من باتو تمام میشود غروب غم فزای من بی تو چو شام میشود
نشسته ام به گوشه ای با غم هجر روی تو قعود نابجای من با تو قیام میشود
در انتظار دیدنت چشم یه ره نشسته ام غیبت شمس روی تو کجا تمام میشود
چو ذوالفغار حیدری به جنبش آمده ز تو تمام تیغ های جور رو به نیام میشود
آمدنت برای ما طلوع فجر صادق است تمام روز های من ماه صیام میشود