ببار ابرطراوت از این گلستان رفت
ترنم و غزل از دانه های باران رفت
کسی که سایه خود را به آفتاب رساتد
از این سرای شب آلوده نور باران رفت
کسی که رفع عطش را به کام آب رساند
برای آب حیات سوی رب جانان رفت
کسی که روح بلندش پر پریدن داشت
برای وصل به اوج فلک چه پران رفت
کسی که گام بلندش غم رسیدن داشت
برای دیدن جانان هم او شتابان رفت
کسی که زهد و قناعت چراغ راهش بود
خوش آرمید به تابوت نور آسان رفت
کسی که اوج فلک پست جایگاهش بود
چنان نمود که تا جایگاه جانان رفت
کسی که چشم براه محبت یار است
ز بهر دیدت جانان به عرش خندان رفت
کسی که آمدنش فصل سبز رستن بود
برای وصل به باران عشق یزدان رفت
نمرده است به خورشید هجرتی نو داشت
به روز واقعه با قلب پر ز ایمان رفت